اسمان چشم هایت



دستان باد

چیست راز دستان باد؟

که در این بهبوهه پاییز مرا یاد خانه می اندازد؛

چیست راز دستان باد؟

که در این آشفته بازار غم این چنین مرا آرام می کند؛

چیست راز دستان باد؟

 که در این زمزمه دیوانگان مرا هوشیار کرده؛

به راستی چیست راز دستان باد؟

 

 


اسمان چشم هایت

بهتون توصیه میکنم دوجلد رمان لپ های خیس و صورتی رو بخونین خیلی عالیه

از نویسنده ی عزیز ,ایه جان, از نوشتن این رمان تشکر میکنم . رمان خیلی شیرین و جذابیه .دخیل داستان میشی

جلد اول لپ های خیس و صورتی

جلد دوم قلب مشترک موردنظر خاموش میباشد

حتما بخونیدش


اسمان چشم هایت

افکارم خاکستری است

همچون روز های سردو زمخت زمستان

رویاهایم تهی گشته اند

دلگیرم از چرخ فلک

چندی است بی حرکت مانده

باد نیز دیگر ان را به حرکت نمی اندازد

باد سرگرم به پایکوبی با درختان است

هم چنان که درخت کاج انگشتی می نوازد

و من اینجا با ذهنی خاکستری و رویایی پوچ در میان سایه ها ایستاده ام

سکنا گزیدم در این وادی ترس

درگیر اوهامات

تا مگر بپوشاند مرا سایه ها از انبوه وحشت

افکارم خاکستری است

همچون روزهای خاکستری زمستان

و همچنان سایه ها مرا بر در دارند

همچنان



اسمان چشم هایت

شعر خواب زمستانی درباره شخصیه که شما رو از خواب غفلت بیدار می کنه. این خواب غفلت هر چیزی می تونه باشه دل کندن از اهداف، قدر لحظات رو ندونستن و.

 

I've been in hiberation for a life time

Never dared to wake up, surrounded by lies

I made a house out of doubt

 But you broke every brick

You started a fire and now have to burn in it

یه عمر در خواب زمستانی به در می بردم، دروغ دورم رو احاطه کرده بود و جرعت بیدار شدن نداشتم

از شک و تردید خونه ای ساختم اما تو اونو ویران کردی. آتیشی (بیداری و هوشیاری) در درونم به وجود آوردی و حالا باید درون این آتش بسوزی

 

There's a revolution underneath my skin

انقلابی زیر پوستم در حال شکل گیریه

 I am conscious now and after the truth

?Would you mind if i follow you

 *"Cause it's not a "swan song'

The story's just begun

 

حالا هوشیارمو به دنبال حقیقت، از نظرت اشکالی داره اگه دنبالت بیام و راهت و ادامه بدم؟

چون این آوازه قو نیست، داستان و ماجرای من تازه شروع شده

*(آواز قو: هنگامی که زمان مرگ قو ها فرا می رسه، قو ها آواز زیبایی رو سر میدن. پس این شروع ماست نه زمان مرگ ما)

 

 

I've been shut down by the unknowns

Unable to scream

You came in like a storm

?What do you want from me

 

ناشناخته ها منو خفه کرده بودن و توان فریاد کشیدن نداشتم

مثل یه طوفان وارد زندگیم شدی

از من چی می خوای؟

 

I'm consciouse now and after the truth

?Would you mind if i follow you

 

حالا که هوشیارمو دنبال حقیقت، از نظرت اشکالی داره که دنبالت بیام؟

 

 

امضا:

 

M.Katoota 

 

 

 

 

 

این شعر رو به خودتون یا هر کس دیگه ای که باعث هوشیاری و بیداریتون شده (باذکر نام مستعار بنده و ذکز ادرس سایت) تقدیم کنید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 


اسمان چشم هایت

لاک تنهایی

 

شب است، سکوتی موهوم خانه را فرا گرفته است

در لاک تنهایی خود فرو می روم

باد خصمانه می وزد

اقاقی ها بی اراده در مسیر باد ناله کنان  به این سو و آن سو می خزند

گویی کره زمین از حرکت باز ایستاده است

گویی چرخ های زندگی دیگر نمی چرخند

سرما در عمق استخوان هایم رخنه کرده است

در لاک تنهایی خود می خزم

تا پاسی از شب حسن یوسف ها ذکر بر لب داشتند

به امید نوری. گرمایی

بوی تنهایی را می توان در هوا استشمام کرد

در لاک تنهایی خود فرو می روم

به امید صدایی

شاید ققنوس به اینجا پربکشد

شاید هدهد برایم خبر از سرزمین های دور دست بیاورد

اما تا آن موقع انتظار می کشم

تا دیدن سوسوی چراغی، در لاک تنهایی خود می خزم.

 


اسمان چشم هایت

 

آسمان چشم هایت وبلاگیه که من سال 95 از سر سرگرمی و علاقه زیادم به نوشتن شعر راه اندازی کردم. چند تا شعر و مطلب نوشتم و دیگه به فراموشی سپردمش. تا اینکه حدود یه هفته پیش، آدرس وبلاگم رو توی یه دفترچه پیدا کردم و دوباره تصمیم به نوشتن توی وبلاگ گرفتم.

شعر و متونی که توی این وبلاگه همه تراوش ذهن یه نویسنده و شاعر. امیدوارم از خوندنشون لذت ببرید.

 

امضا:

M.Katoota


اسمان چشم هایت

آخرین جستجو ها

رها یوزفول بیستمین پرسش مهر اجناس فوق العاده دانلود فایل صبرم سر اومد خیابون فروشگاه آنلاین آنلاین sargarmi724 سفارش طراحی انواع دکوراسیون داخلی